معنی ختم الظاهر

حل جدول

ختم الظاهر

1- هر که بعد از طلوع آفتاب هزار بار بگوید «الظاهر» ایزد تعالی او را از نابینایی نگاه دارد.
2- هر که امید ظهور چیز مخفی را دارد، در ایام البیض روزه بگیرد و هر روز هزار بار بگوید «الظاهر» او را از آن امر یا در خواب یا در بیداری آگاه سازند.
3- اگر هر روز پس از نماز صبح اسم «الظاهر» را 500 مرتبه بگوید، خدای تعالی ظاهر و باطن او را نورانی گرداند و دیده دل او را از خواب غفلت بیدار کند و از تاریکی دل ایمن شود.
4- اگر خواهد دشمن خود را مقهور گرداند که خود در آن دخالتی نداشته باشد یا زوال نعمت ظالمی را خواسته باشد، پنجاه روز هر روز 6052 بار این اسم را بخواند تا آن دشمن مقهور گردد.

لغت نامه دهخدا

ملک الظاهر

ملک الظاهر. [م َ ل ِ کُظْ ظا هَِ](اِخ)(الَ...) رجوع به ابوالفتح غازی شود.

ملک الظاهر. [م َ ل ِ کُظْ ظا هَِ](اِخ)(الَ...) رجوع به ظاهر سیف الدین برقوق شود.

ملک الظاهر. [م َ ل ِ کُظْ ظا هَِ](اِخ)(الَ...) رجوع به ظاهر بیبرس و ابوالفتح بیبرس شود.

ملک الظاهر. [م َ ل ِ کُظْ ظا هَِ](اِخ)(الَ...) رجوع به ظاهر سیف الدین مکنی به ابوسعید شود.

ملک الظاهر. [م َ ل ِ کُظْ ظا هَِ](اِخ)(الَ...) رجوع به ظاهر غازی غیاث الدین بن سلطان صلاح الدین شود.

ملک الظاهر. [م َ ل ِ کُظْظا هَِ](اِخ)(الَ...) یحیی بن اسماعیل بن العباس الرسولی از ملوک رسولیان یمن است که به سال 831 هَ.ق. به فرمانروایی رسید و به سال 842 در صنعا درگذشت. وی امیری عاقل و مدبر و نیک سیرت بود.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1144). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 88 شود.


علی الظاهر

علی الظاهر. [ع َ لَظْ ظا هَِ] (ع ق مرکب) بظاهر. ظاهراً. برحسب ظاهر. بصورت ظاهر.


الظاهر بامرا

الظاهر بامرا. [اَظْ ظا هَِ رُ ب ِ اَ رِل ْ لاه] (اِخ) سی و پنجمین خلیفه ٔ عباسی. رجوع به ظاهر محمدبن احمد شود.


ختم

ختم. [خ َ] (ع اِ) انگوین. (از مهذب الاسماء). انگبین. || دهانه های انگبین. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط). || مُهر. ج، ختوم. (از یادداشت مؤلف). || رَین. (از یادداشتهای مؤلف). || طبع. (از یادداشتهای مؤلف). || پایان گفتار و کلام:
چو شد ختم گفتار بیور همه
مر آنرا شنیدند شاه و رمه.
فردوسی.
|| آخر. سرانجام. پایان. انتهاء. تمام. انجام. (ناظم الاطباء). || بپایان رسیده. تمام شده. پایان امری بوجهی که تو گویی دیگر آن امر را پایانی به این خوبی وکمال نیست:
سخن گفتن به که ختم است میدانی و می پرسی
فلک را بین که می گوید بخاقانی بخاقانی.
خاقانی.
سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است
کایت حق پروری در گهر طغرل است.
خاقانی.
تو گویی تا قیامت زشت رویی
برو ختم است و بر یوسف نکویی.
سعدی (گلستان).
|| (اِمص) فاتحه خوانی. بعزای کسی نشستن. تذکر کسی.
- ختم امری بودن، واجد آن امر بحد نهائی بودن. آن صفت را بحدی داشتن که تو گویی دیگر نمی تواند کسی آنرا به این کمال دارا باشد چون: فلانی ختم حقه بازهاست، فلانی ختم بی شرفهاست.
- ختم امن یجیب، انجام تشریفات مذهبی است که با تکرار جمله ٔ «امّن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء» (قرآن 62/27) همراه است، کنایه از تضرع و بدبختی نیز می باشد.
- ختم چهار ضرب، انجام تشریفات مذهبی است که با ذکر عبارت: «اللهم العن عمر ثم ابابکر و عمر ثم عثمان و عمر ثم عمر ثم عمر» همراه است.
- ختم حق، مهر الهی. کنایه است از آیه «ختم اﷲ علی قلوبهم...» (قرآن 7/2) آن سرپوش و دربستگی که حق بر امری میزند:
بازدان کز چیست این روپوشها
ختم حق بر چشمها و گوشها.
(مثنوی).
- ختم سخن، پایان سخن. نهایت کلام:
خاتمه ٔ فکرت و ختم سخن
نام خدایست بر او ختم کن.
نظامی.
- ختم عمل، قرارداد. (ناظم الاطباء).
- || سرانجام. (از ناظم الاطباء).
- ختم قرآن، یک دور قرآن را از ابتداء تا انتهاء خواندن.
- ختم کمال، نهایت کمال. انتهای کمال:
ختم کمال گوهر عباس مقتفی
که اعزاز یافت گوهر آدم ز جوهرش.
خاقانی.
- ختم نبوت، کسی که نبوت بر او ختم شده باشد. کنایه از حضرت محمدبن عبداﷲ است:
یکی ختم نبوت گشته ذاتش
یکی ختم ممالک بر حیاتش.
نظامی.
- مجلس ختم، مجلس فاتحه خوانی. مجلس عزای کسی. مجلس ترحیم. مجلس یادبود مرده.

ختم. [خ َ ت َ] (ع اِ) مهر. انگشتری. (از منتهی الارب) (متن اللغه).

ختم. [خ َ] (ع مص) مهر کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از منتهی الارب). || پوشانیدن دهان ظرف غذا یا شراب بگل یا موم تا نه از آن چیزی خارج شود و نه بدان چیزی داخل. منه: لیسقون من رحیق مختوم. (از معجم الوسیط). || مهر کردن نامه. امضاء کردن نامه با انگشتری. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). منه: ختم الکتاب و علی الکتاب. || مهر نهادن بر دل کسی تا فهم نکند بچیز و بر نیاید از آن چیزی. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط): ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه. (قرآن 7/2). || رسیدن به آخر چیزی (از منتهی الارب). و چون: هذاالمرهم... دواء «نافعاً»... فی ختم الجراحات و ادمالها. (ابن البیطار). || تمام گردانیدن و تمام خواندن آن. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). منه: ختم الکتاب و نحوه. || تمام گردانیدن. و خواندن همه ٔ قرآن. (دهار) (زوزنی): ختم القرآن. || بستن در خود بر دیگری. اعراض کردن. رو نشان ندادن. (از معجم الوسیط). منه: ختم بابه علی فلان، ای اعرض عنه. (از متن اللغه). || برگزیدن کسی بر دیگری. برکشیدن. در خانه خود بر دیگری گشودن. منه: ختم بابه له، ای آثره علی غیره. (از معجم الوسیط) (متن اللغه). || آب نخستین بکشت دادن. اولین آب بزراعت دادن. پس از تخم افکندن اولین آب به روی کشت بستن. (از معجم الوسیط) (متن اللغه). منه: ختم الزرع. || گرد آوردن زنبوران اندک موم رقیق تراز موم لانه و مالیدن وی بر لانه. (از منتهی الارب).

ختم. [خ ُ ت ُ] (ع اِ) ج ِ خِتام که جای پیوند مفاصل اسب است. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط). || ج ِ خِتام و آن گلی است که بدان نامها مهر کنند. (از متن اللغه).

فرهنگ عمید

ختم

مجلس سوگواری و یادبودی که پس از مردن کسی برای او برپا می‌کنند،
پایان، انجام، آخر،
(اسم مصدر) به پایان رسیدن، پایان یافتن، تمام شدن،
[مجاز] قرآن یا دعایی که تمامی آن در یک مجلس خوانده می‌شود،
(صفت) بسیار زرنگ و حقه‌باز: ختم روزگار،
(اسم مصدر) [قدیمی] مهر کردن نامه یا چیز دیگر،
* ختم قرآن: تلاوت قرآن از ابتدا تا انتها،

فرهنگ معین

علی الظاهر

(~. هِ) [ازع.] (ق مر.) برحسب ظاهر، به صورت.

معادل ابجد

ختم الظاهر

2177

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری